تجربه های تازه

ماجرا های من و بابام !

به نام خدا  من و بابام زیاد با هم بازی می کنیم . اینجا چند عکس از خودم و بابام گذاشتم :   من و بابام در ساحل چابهار در جنوب ایران :     من و بابام وقتی هردومون کچل بودیم :                   این جا بابام میخواد از دندونم که لق شده بود عکس بگیره :          من و بابام در حال برف بازی هستیم ؛ به گلوله برفی دست بابام نگاه کنید و دست من بیچاره رو هم ببینید :      شعار ما : هر موقع من و بابام دعوا میکنیم زود با هم آشتی میکنیم و گرنه من یه کتک گنده می خورم !!! . &nb...
26 آذر 1392

فیزیک

سلام  امروز با بابام رفته بودیم همایش فیزیک . وقتی که توی راه بودیم من خورشید رو دیدم که داشت غروب می کرد . از بابام پرسیدم چرا خورشید که غروب می کنه قرمزه اما وسط آسمان سفیده ؟  بابام گفت : وقتی رسیدیم همایش همین سوال رو بپرس . چون اونجا همه فیزیک بلد هستند و به تو جواب می دن . رفتیم همایش و آخر های سخنرانی ها بابام به من گفت : این آقایی که کنارت نشسته سرگروه همه این معلم های فیزیک است و سوالت رو از ایشان بپرس . من هم پرسیدم . آقای عتیقی هم جواب داد و یک آزمایش گفت که توی خونه انجام بدم . خیلی خوب بود البته تمام حرف های اون آقا رو نفهمیدم اما خوب بود . بابام میگه : بزرگتر بشی میفهمی . تو هنوز یه بچه کوچووووولوووووو هستی ! ...
21 آذر 1392

زامبی هاعلیه گیاهان

به نام خدا  من یک بازی کامپیوتری دارم . به نام " زامبی ها علیه گیاهان . این بازی را من خیلی دوست دارم . آیا میدانستید که این بازی سه نوع دارد . در زمستان ، در تونل زمان و معمولی !                                                                                    این یک زامبی است.اسم انگلیسی بازی من                 است.من باید زامبی هارابکشم.          ...
12 آذر 1392

زعفران

به نام خدا  امسال با بابا ، مامان و گل رخ برای عاشورا رفته بودیم فردوس . ایام عاشورا همزمان بود با برداشت زعفران و من هم به همراه بابا و مامان و بابا آقا یک روز رفتیم که گل زعفران بچینیم . بابا آقا گفت : امروز هر چقدر گل بچینی سهمیه زعفران خانه خودتان است . هوا کمی سرد بود اما خوش گذشت . بعد از چیدن گل ها ، شب پرچم آن ها را جدا کردیم . این هم سهمیه امسال ما برای استفاده در پلو و از همه مهمتر " ته دیگ زعفرانی " که من عاشقشم !!!  ...
3 آذر 1392
1